بی تاب بود و میلرزید، آهسته سرکی دراز کرد به بالینم
صدای نفسش بود و نبود. انگار فراموشش میکرد و
دوباره یادش می آمد
خس خس نفس مرا نیز گاه و بیگاه دید ،
گویی هر کدام والسلام دیگری بود
آسوده شد ، آرام گرفت ، رفت
بانو ! آسوده برو
صدای نفسش بود و نبود. انگار فراموشش میکرد و
دوباره یادش می آمد
خس خس نفس مرا نیز گاه و بیگاه دید ،
گویی هر کدام والسلام دیگری بود
آسوده شد ، آرام گرفت ، رفت
بانو ! آسوده برو
No comments:
Post a Comment